بد موقع عاشقت شدم. دقیقا توی روزهایی که ناامید بودم، غمگین بودم، نمیتونستم درست فکر کنم، درست تصمیم بگیرم، هیچ رویایی نداشتم، حوصله ی حرف زدن نداشتم، حرف زدن های مخصوص خودم، با خودم و زندگی قهر بودم و درونم پوچی جریان داشت، فقط و فقط پوچی. من توی روزهایی که داشتم دنبال خودم میگشتم عاشقت شدم و فراموش کردم داشتم دنبال چی میگشتم و میخواستم چیکار کنم. الان من پر از ترسم. یه ترس بزرگ، یا نه. تجمعی از ترس های بزرگ.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت